پلیس راهنمایی و رانندگی مینی بوس را نگه داشت. این بار عمو مهدی راننده همیشگیمان نبود. عمو مهدی برای سفرهای ما بینظیر است. اینبار خانوادهاش را برده بود سفر و جای خودش یک جوانکی را فرستاد. جوانک گواهینامه همراهش نبود و پلیس ماشین را خواباند و فرستاد پارکینگ. ما ماندیم با چشمهای گرد شده و یک مشت بچه، کنار جاده. در بحبوحه ماجرا که جوانک سرباز هی بین ما و مافوقش در رفت و آمد بود، یکهو یکی از پسرکها جلویش را گرفت و بلند پرسید رشوه میگیری؟ سرباز گفت نه. پسرک با یک لحن متعجب حق به جانبی گفت ااا؟ چرا؟؟؟ گفتم پسرک کسی که رشوه نمیگیرد کار درستی میکند، نه کسی که میگیرد. با تعجب نگاهم کرد. به نظرش حرف من غیرمعمول و خندهدار میآمد.
Advertisements