او.

زدن حرف‌ها و دلخوری‌ها که تمام شد، گفتم من لوس‌ام در این چیزها. نمی‌شود هر بلایی سرم بیاوری. گفت آره! اصلا آدم باورش نمی‌شود که تو این‌طور باشی و در چشم‌هایم نگاه کرد و خندید. از همان خنده‌هایش که چشم‌هایش هم می‌خندد. از همان‌هایی که تا ته دل‌ات را از دوست داشته شدن گرم می‌کند. بغل‌اش کردم. بغل‌ام کرد.

بیان دیدگاه