محله چند تایی گل فروشی دارد. یکیشان از همه حال خوبکنتر است. متفاوت و سبکدار است. صاحب نسبتا جواناش کراوات میزند و صاف و اتوکشیده است. همکارش هم جوان خوشبرخورد و حال خوبکنی است. از اینها که به شغلشان وصلاند و معلوم است از سر علاقه و نه از سر اجبار شغلشان را انتخاب کردهاند. غیر از خود مغازه و چیدماناش و فروشندهها، هر بار که آنجا میروم از قفسه کتابی که گوشه مغازه دارند هم ذوق میکنم. از همه بیشتر از آن دو جلد تاریخ ادبیات کودکان قاطی دیوان شعرها و کتابهای دیگر. بگونیای زرد را بالاخره آوردم خانه. از همین گلفروشی حال خوبکن.